اگر در يک روز تابستان از پيشم بروي بهتر است خورشيد را هم با خود ببري
همراه با پرندگاني که آن روزها که عشقمان جوان بود و دلهامان پر نشاط، در آسمان تابستان پرواز مي کردند
آن زمان که روزها تازه بود و شبها دراز
زماني که مهتاب براي شنيدن آواي مرغ شب بي حرکت مي شد
همه ي اينها را بهتر است با خود ببري اگر از پيشم بروي
...
اما اگر بماني برايت روزي خواهم ساخت که نبوده و نخواهد بود
با هم آواز خواهيم خواند، بر باران سوار خواهيم شد، با درختان سخن خواهيم گفت و باد را به عبادت خواهيم نشاند
اما اگر بروي چاره اي نيست ... مي پذيرم
اما برايم آنقدر از عشق باقي بگذار که در دستانم جا بگيرد
اگر تو بروي که مي دانم روزي خواهي رفت پس به دنيا بگو تا آن زمان که بازگردي از حرکت بايستد ... اگر که برگردی
به راستي عشق چيست اگر عاشق تو نباشم
حال که عزم رفتن داري بگذار بگويم اگر بروي من تا سلام دوباره آهسته آهسته خواهم مرد ... اگر بروي
اما اگر بماني برايت شبي خواهم ساخت که هرگز نبوده و نخواهد بود
بر لبخندت سفر خواهم کرد و بر احساست سوار خواهم شد
با چشمانت که اين همه دوستشان دارم سخن خواهم گفت
اما اگر بروي گريه خواهم کرد زيرا ديگر درود از کلمه بدرورد جدا شده است
اگر تو بروي که مي دانم روزي مي روي ديگر هيچ چيز در دنيا که بتوانم به آن اعتماد کنم برايم نخواهد ماند، جز اتاق خالي و فضايي پر از خلاء
بسان نگاه پوچي که در رخساره ات مي بينم
آه ! من سايه ات مي شدم اگر مي دانستم اين، مرا در کنار تو نگه مي دارد !!!
نظرات شما عزیزان:
عاشق دیوانه 
ساعت16:45---22 بهمن 1390
سلام همشهری خوبی اگه میشه به منم سربزن عاشق دیوانه
asma_1 
ساعت14:32---27 دی 1390
سلام عزیزم
وب جالبی داری اگه میشه به وب منم سر بزن
منو لینک کن تا منم لینکت کنم